خبرورزشی/ شهراد باغستانی؛ کتاب زندگینامه مایکل اوون ستاره سابق تیم ملی انگلیس و باشگاههای لیورپول، رئالمادرید، منچستریونایتد و نیوکاسل و وستبرومویچ اخیراً منتشر شده که بخشهایی از آن در رسانههای انگلیسی بازتاب داشته است. در این کتاب که «راهاندازی مجدد» یا «زندگی من، زمان من» نام دارد، اوون فاش کرده هیچوقت دوست نداشته از رئالمادرید وقتی به انگلیس برمیگردد راهی نیوکاسل شود و با نوشتههایش در این کتاب همه را غافلگیر کرده است. اوون که در رئال روزهای خوبی نداشت و کمفروغ بود برای جدایی از جمع کهکشانیها فقط یک پیشنهاد قابل توجه داشت که از نیوکاسل بود. به این ترتیب مجبور شد برای بازگشت با انتقالی 16 میلیون پوندی به سنتجیمزپارک برود. بخشهایی از کتابِ مایکل اوون درباره رفتنش به نیوکاسل را در ادامه میخوانید.
اصرارِ سونس
انتقال من به نیوکاسل یکی از کارهایم بود که واقعاً از آن پشیمان هستم. من نمیخواستم آنجا بروم. قلبم هنوز برای بازگشت به لیورپول میتپید. سرمربی نیوکاسل گرام سونس تقریباً هر دو هفته یک بار در یک سالی که در اسپانیا بودم با من تماس میگرفت و نمیتوانم انکار کنم که توجه او را دوست داشتم. با گذشتن یک سال او تماس گرفت و چیزی مثل این را گفت که: «مایکل من دیدم که هفته گذشته در ترکیب قرار نگرفتی. میخواهی به این فکر کنی که به نیوکاسل بیایی؟» در حالی که فکر نمیکنم باید حرفهای گرام را دنبال میکردم. با تمام دقت، من باید اولین تماس او را به گونه دیگری مدیریت میکردم. در عوض باید میگفتم: «اگر به انگلیس برگردم فقط به لیورپول بازخواهم گشت.» چیزی که من احساس کردم گفتم: «من به لیگ برتر میخواهم برگردم و به دنبال گزینه خوب و زمان درست هستم.»
خنجری در قلبم
اگر پشیمانیای در دوران بازیام داشته باشم، اعلام این موضوع در آن لحظه یکی از بزرگترین آنهاست. درست در شروع فصل 2006-2005 در مادرید، رئیس باشگاه فلورنتینو پرس گفت: «نیوکاسل پیشنهادی برای تو ارسال کرده با مبلغ 16 میلیون پوند. اگر میخواهی بروی، میتوانی بروی. اگر میخواهی بمانی هم میتوانی بمانی.» اما من به او گفتم: «میخواهم به لیورپول بروم.» او هم گفت: «ممکن نیست مگر اینکه پیشنهاد آنها با پیشنهاد نیوکاسل مطابقت داشته باشد.» آن جمله در آن زمان مثل خنجری در قلب من بود. دو گزینه برای من ارائه شد که هیچکدام از آنها چیزی نبودند که من خیالی در موردشان بکنم. پیشنهاد لیورپول نمیتوانست با پیشنهاد نیوکاسل مطابقت داشته باشد.
یک قدم به عقب
از دیدگاهی شغلی هیچ شکی در ذهنم نبود که انتقال به شمال شرق (نیوکاسل) یک قدم به عقب برایم بود. به همان اندازه که ممکن است این برای طرفداران نیوکاسل غیرقابل قبول باشد. این همان چیزی است که من کم و بیش احساس کردم. برای هزینه توافق شد. در همین حال نیوکاسل میخواست رئیس خودش فردی شفرد و مدیراجراییاش را برای عقد قرارداد به خانه من بفرستد. همهچیز ناآرام و سریع حرکت میکرد. به طور فزایندهای پاهایم درباره کل این ایده سرد شده بود. اگر من فقط به پول فکر میکردم، نیوکاسل همه را از آن بیرون میکشید. این غیرقابل انکار بود. آنها هفتهای 120 هزار پوند به من حقوق میدادند. هیچیک از هواداران نیوکاسل نمیخواستند این را بشنوند، اما این کتاب درباره حقیقت است و این هم حقیقتی صادقانه است. باید بگویم اندیشه خاصی درباره نیوکاسل نداشتم. من میخواستم دلیلی پیدا کنم برای اینکه با هر باشگاهی که لیورپول نبود قرارداد امضا کنم.
شما یک باشگاه بزرگ نیستید!
مسخره است که هنگامی که برای اولین بار وارد نیوکاسل شدم با تمام هیجانی که از آمدن یک خرید رکوردشکن از هواداران پرشور تیم دیدم تمام احتیاطهای قبلیام خنثی شد. روز بعد از قرارداد، باشگاه من را به اوج رساند تا با استقبال 20 هزار هوادار در سنتجیمزپارک فوراً احساس کنم یک قهرمان هستم. طرفداران تیم هرگز درباره اتفاقهایی که پشت صحنه در زمان حضورم در آنجا رخ داد چیزی نمیدانستند. اما وقتی مقابل واتفورد آسیب دیدم رابطهام با آنها خراب شد. وقتی به خانه رسیدم و برنامه Match Of The Day را دیدم میتوانستم بشنوم که هواداران نیوکاسل، هواداران من، میگفتند «چه اتلاف پولی!» نمیتوانم منکر شوم رفتار آنها باعث شد آن روز خیلی چیزها برایم عوض شود. خاطرات زیادی دارم. به همان اندازه که روزهای خوبی در سنتجیمزپارک داشتم روابط عاشقانه من با هواداران به طور جبرانناپذیری آن روز در ویکاریجرود از بین رفت. اگر بتوانید آن را رابطه عاشقانه نامگذاری کنید، تقریباً تمام شد. باشگاه بزرگ بودن فقط به این معنا نیست که طرفداران زیاد یا یک ورزشگاه بزرگ داشته باشید. آنها از لحاظ تاریخی موفق نیستند. آنها واقعاً در این اواخر هم پیروزی بزرگی کسب نکردهاند.

